به گزارش خبرگزاری حوزه، محمدرضا امینی دانشجوی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی درباره «اخلاق خیابان» آورده است: اگر بخواهیم پرسهزنی در کوچه و خیابان را جزو مطالعات عینی و حتی تفریحات لذتبخش در برنامههای روزانه قرار دهیم، چارهای نداریم جز آنکه به مقوله «اخلاق خیابان» توجه جدیتری داشته باشیم.
ورود تبارشناسانه برای بررسی پدیدهها، نوشتن و خواندن را در اغلب موارد لذتبخشتر و مفیدتر میکند. گمانم نوشتن درباره «خیابان» هم میتواند لذتبخش باشد.
خیابانْ قدیمی هم که باشد، قدیم نیست؛ حادث است! یعنی اولِ اولش نبود، بعدها خلق شد. با گسترش جمعیت و جدیترشدنِ غریبگی مردم باهم، عنوانهایی مثلِ «محله بالا» و «محله پایین» و «اینورِ جوب» و «اونورِ جوب» امثال آن دیگر جوابگویِ ناشناختگی محلهها برای ساکنان و مسافرانش نبود. این شد آغازِ تشخص و جانیافتنِ کوچهها.
کوچههای باریک ابتدا به نام شخص خاصی که ساکنش بود (اعم از عالم و جاهل و جوانمرد و غیر آن) و یا حادثهای که در آن روی داده بود، نامگذاری شد. با افزایش جمعیت و حضور کالسکهها و درشکهها و بعدها اتومبیلها، بعضی از این کوچهها عریضتر و طویلتر شدند و بهشان گفتند «خیابان». خیابانها علاوه بر حمایت معنوی از کوچهها، کویها و برزنها و محلهها را از هم جدا میکرد و هویت ممتازی به آنها میداد.
نامگذاری خیابانها بهعلت کاملاً روشنی نمیتوانست از الگوی نامگذاری کوچهها تبعیت کند. حالا نام شخصیتهایی که فراتر از محلات، و ایبسا در سطح ملی و قومی بودند، برای آنها برگزیده شد. آنها هم که شانس کمتری داشتند، بر اساس متراژ عرضشان نامگذاری شدند، مثل بیستمتری و سیمتری!
لابد توجه دارید که هنوز اسامی کوچهها و خیابانها در ابتدا و انتهای آنها نوشته نمیشد و فقط در دهانها میچرخید. بعدترها مجبور شدند که نامشان را در سینه دیوار یا کنار علائم راهنمایی و رانندگی نصب کنند. کمکم خیابانها شدند شبیه انسانها. شناسنامهدار شدند؛ تا جایی که حتی بعضی از آنها مسئلهدار هم شدند؛ و تاریخ دربارهشان چه قضاوتها که نکرده است!
همین مطالبی که راجع به خیابان عرض کردم را به اتوبانها و بزرگراهها تعمیم بدهید؛ تفاوتهایی البته با هم دارند، اما گفتنش ما را خیلی از بحثمان پرت میکند.
قصه جانبخشی به کوچهها و خیابانها آنوقت جدیتر درک میشود که میبینیم بسیاری از آنها تاریخ شفاهی خاص خودشان را دارند و هرکدام را از دیگری بهصورت دقیقی جدا میکنند.
چندی پیش، در یکی از همین جمعههای عادی، توی کوچههای دَرَکه پرسه میزدم و «کوچه» فریدون مشیری را با خودم زمزمه میکردم. حالا هربار که آن را میخوانم یا گوش میدهم، قدمبهقدمِ خاطراتش برایم زنده میشود. همین است که احساس میکنم هرچه لحظات آدمی شیرینتر باشد، مرور خاطراتش افسوسمندانهتر است.
سررشته کلام را گم نکنم. کوچههای درکه، هم نام دارند، هم نشان، هم شناسنامه، و هم تاریخ شفاهی خودش را؛ اما در ذهن هرکسی که خاطرهای در آنجا داشته، حس زندهای هم نسبت به آن وجود دارد؛ پس ابداً نباید کوچهها و خیابانها را به هیچ پنداشت و فقط از آنها عبور کرد. باید در آنها پرسه زد.
«پرسهزنی» (Flâneur) خودش هنر بزرگی است، هنر خوب دیدن. تا خوب نبینیم، ضمانتی هم نیست که حرمتی برای شهر و مافیها قائل شویم. ما در خیابان بخشهایی از زندگیمان را به اشتراک میگذاریم، خاطره میسازیم و خاطره میسوزانیم.
سابق بر این، کوچه و خیابان صرفاً برای گذر بود؛ اما حالا قصه کاملاً فرق کرده. امروز یکی از اصلیترین کارکردهای خیابان حضور رنگارنگ مغازهها و شرکتها و مراکز خرید و خدمات است. شاید از آن هم مهمتر، خیابان محلی شده برای نشاندادن طرز فکر، سبک زندگی، طبقه اجتماعی، و البته بهصورت کاملاً نامحسوسی محل نمایش گونه تربیت خانوادگی و فرهنگ طایفهای.
یکی از دلایلی که باید عکاسی خیابانی (Street Photography) را جدی بگیریم و به آن ارج نهیم، همین است که گاهی نیاز داریم کسی توی خیابان، بیهوا و یکهویی اَزَمان عکسی بگیرد و نشانمان دهد تا نازیباییهایی را که در کوچه و خیابان از خودمان ابراز میکنیم، ببینیم و شرمسار شویم و اصلاح کنیم. اخلاقِ خیابان (Ethics Of Street) را باید در رانندگی و معاشرت و کسبوکار و حقوق شهروندی و نظافت و بهداشت شهری و ترافیک و حملونقل و دستفروشی و چراغ راهنما و سد معبر مغازهداران و حیوانات شهری و بوقهای معنادارِ ممتد و نزاعهای خیابانی و دوردورهای جوانان و صدای سیستمهای چندمیلیون تومانی ماشینها و ریختوقیافههای عجیبوغریب و آرایشهای غلیظ و تهسیگارها و غیره دید!
از باب نمونه، این عکسی که میبینید، تصویر یکی از خیابانهای پایتخت است. کلاهتان را قاضی کنید، قدمزدن در این خیابان شما را هیچ برمیانگیزاند که «بیتو مهتابشبی باز از آن کوچه گذشتم» فریدون مشیری را با خودتان زمزمه کنید!؟
اگر چراغ راهنما علیالظاهر برای عابرین قرمز است، پس آن بزرگواران در وسط خیابان چه میکنند!؟ و سیگاری که در دست هموطن قرمزپوشمان است! و بطری نوشابهای که بهطرز خاصی در دست این یکی هست! و آنکه در گوشه راست تصویر، خسته از بوروکراسی اداری، پرونده در دست، وسط چهارراه خم شده و تاکسی میگیرد! و آن موتورسواری که برخلاف قوانین، در سمت مخالف میراند! جادهای که مثل جگر زلیخا هزارتکه شده! و البته به نیسان آبیرنگ که دیگر نمیشود چیزی گفت! همه اینها که گفتم و نگفتم، همه در یک قاب تصویر بهظاهر بیجان است.
اگر بخواهیم پرسهزنی در کوچه و خیابان را جزو مطالعات عینی و حتی تفریحات لذتبخش در برنامههای روزانه قرار دهیم، چارهای نداریم جز آنکه به مقوله «اخلاق خیابان» توجه جدیتری داشته باشیم.
درست است که خیابان دیگر کارکرد سابق خود در «حوزه عمومی» را ایفا نمیکند، اما همین خیابان بستر و شاهراهی است برای حوزههای عمومیِ دیگری مثل «تاکسی» و «کافه». و اگر حوزه عمومی به خطر بیفتد، وفاق اجتماعی متزلزل شده و فشارهای روانی بر کاربران خیابان و تاکسی و کافه (قهوهخانه) بیشتر و بیشتر شده و جامعه به مرز انفجار میرسد.
۳۱۳/۳۲